ماه تیسا کوچولوماه تیسا کوچولو، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ماه تیسا کوچولو

مریضی ماه تیسا

امروز به مناسبت اولین پنجشنبه ی ماه رجب مامان بزرگ تصمیم گرفت برای بابا احمد خیرات کند به خانه ی خاله ی مامانی رفتیم تا با کمک خاله نذری را بپزیم که عصر دیدیم ماهی کوچولو تب کرده و خواستیم ماه تیسا رو به دکتر ببریم ولی از آنجایی که ماهی کوچولو از دکتر می ترسه و به هیچ عنوان زیر بار نرفت ومامانم کلی ناراحت بود که بابام هم امشب پیشمون نیست  مجبور شدیم به تجویز خاله راحیل چهار گل و گل بنفشه  رو به ماه تیسا بدیم تا تبش پایین بیاد. امیدوارم هرچه زود تر خواهر کوچولوی من هم خوب بشه اینم ماه تیسا کوچولو که تو تب داره می سوزه ...
27 ارديبهشت 1392

شب ارزو ها

آرزو می کنم که آدم ها ترک کنند عادت ظلم را آرزو می کنم فاصله ها بمیرند آرزو میکنم حکایت نهایی دست ها تمام شود آرزو می کنم آفتاب وصال طلوع کند آرزو می کنم خدا به دادمان برسد وآن یار سفر کرده از فراسوی جاده های انتظار برسد. ودر اخر ارزو می کنم تمام فرشته های کوچولو در پناه ایزد منان سلامت باشند.   ...
27 ارديبهشت 1392

سورپرایز

یه چند وقت پیش بود که خاله ی مامان الهام از ماه تیسا و سارینا کوچولو عکس می خواست مامان من هم از همه جا بی خبر به خاله گفت باشه خاله عکس می گیرم بهت میدم تا این که خاله زنگ زد وبه مامانی گفت من امروز می خوام وعجله دارم نگو می خواسته عکس ماهی کوچولو مارو توی مجله ی روز های زندگی بندازه. اینم عکس ماه تیسا کوچولو توی مجله این هم ماه تیسا و دوستش یکتا     ...
27 ارديبهشت 1392

رفتن ماه تیسا به اتلیه

چند وقتی بود مامانم دوست داشت من و ماهی را به اتلیه ببره ولی ماه تیسا قبول نمی کرد و می گفت نمیام کلی  با خانمی صحبت کردیم وبالاخره راضی اش کردیم. هفته ی پیش بود که رفتیم اتلیه ویک سری عکس های خوشگل انداختیم اتفاقا خانومه که از ماه تیسا عکس می انداخت از ماه تیسا خوشش اومده بود و می گفت افرین چه دختر نازی دیگه نیاز نداره که بهش ژست گرفتن یاد بدیم این لباس قشنگی که ماه تیسا خانم تنشون کرده هنر دست مامان مامانی است. دست شما درد نکنه. اینم ماه تیسا کوچولو با داداشش ...
24 ارديبهشت 1392

رفتن ماه تیسا کوچولو به لویزان

روز پنجشنبه بود که بابایی برای بردن داداش ماه تیسا خانم به امتحان زود امدو پس از اتمام امتحان ماهتیسا خانم به بابا گفت که بابا امشب ما رو به پارک می بری بابا هم گفت باشه و ما با دوستان خود به پارک جنگلی لویزان رفتیم که در انجا ماه تیسا  دوستی رو برای خودش پیدا کردو تا زمانی که خواستیم بیایم ماه تیسا داشت با دوستش بازی می کرد و بعد هم ماهی کوچولو با کلی ناراحتی که چرا به خانه می رویم به خانه برگشت فکر کنم خیلی به ماه تیسا خوش گذشته باشد. ...
22 ارديبهشت 1392

اسخر توپ

امروز عصر تصمیم گرفتیم چون ماهی خیلی حوصله اش سر رفته بود ببریمش استخر توپ حاضر شد و بردیمش. به اندازه ی کافی بازی کرد جالب این بود بهش گفتم خانمی وایسا چند تا عکس قشنگ ازت بگیرم توی استخر توپ هم در حال ژست گرفتنه. ...
14 ارديبهشت 1392

روز مادر

دیروز روز مادر بود و وقتی ماهی کوچولو از خواب بیدار شدگریه کرد وقتی من پرسیدم که چی شده گفت من می خوام برای روز مادر برای مامانی کادو بخرم به خاطر همین من وماه تیسا با هم به بیرون رفتیم و برای مامان خوبمون یه کادو قشنگ خریدیم. ماهی کوچولو تا رسیدیم خونه بدو بدو کادو رو داد به مامان و صورتشو بوس کرد. ای مادر عزیز مهربانم می دانم که ای هدیه ها نمی تواند گوشه ای از محبت های تورا جبران کند اما امیدوارم که خوشت اومده باشد. ...
13 ارديبهشت 1392